هم‌راه

هم‌راه با یک ولگرد خسته‌ی چپقی!

هم‌راه

هم‌راه با یک ولگرد خسته‌ی چپقی!

فارغ التحصیل بی‌سواد از دانشگاه فخیمه هستم. به اقتصاد، سیاست، فلسفه، روانکاوی، آمار و مزداهیک پیوسته علاقه دارم. هر وقت بار بخوره می‌نویسم!

پیوندها

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کوله پشتی

Show me the meaning of being lonely
So many words for the broken heart
It's hard to see in a crimson love
So hard to breathe
Walk with me and maybe
Nights of light so soon become
Wild and free, I could feel the sun
Your every wish will be done
They tell me
Show me the meaning of being lonely
Is this the feeling I need to walk with
Tell me why I can't be there where you are
There's something missing in my heart
Life goes on as it never ends
Eyes of stone observe the trends
They never say, forever gaze, if only
Guilty roads to an endless love
There's no control, are you with me now
Your every wish will be done
They tell me
Show me the meaning of being lonely
Is this the feeling I need to walk with
Tell me why I can't be there where you are
There's something missing in my heart
There's nowhere to run, I have no place to go
Surrender my heart, body and soul
How can it be you're asking me
To feel the things you never show


...Tell me why can't I be there where you are

Backstreet Boys - Show me the meaning
  • چپقی
  • ۰
  • ۰

deja vu

بعضی وقتا که یه آهنگ قدیمی رو می‌شنوم و خوشم میاد، حس می‌کنم آهنگ رو قبلن شنیده بودم! انگار خیلی آشناست.

حالا تقریبن مطمئنم قبلن هم نشنیده بودم ولی یه طوری‌ام انگار قبلن شنیدم.

شاید یه قسمتی از خاطرات تو حافظه‌م یا تجربیاتی که قبلن داشتم شکل شنیداریشون طرحی شبیه به اون آهنگ داشته!


- It's called deja vu.

+ No, It's just more real!


پی‌نوشت: خیلی وقت‌ها پیش میاد که یه جایی یه آهنگی به گوشم می‌خوره و خوشم میاد ولی نمی‌تونم بفهمم چیه اسمش یا خواننده‌ش کیه، احتمالن همین باعث می‌شه عطشی برای حفظ اصوات خوشایندم داشته باشم! :)


  • چپقی
  • ۰
  • ۰

به نظرم آدما موجودای عجیبین!

سعی می‌کنن یه چیز رو به روند عادیش بسپرن و تن به کارای روتین بدن ولی خودشون نسبت به کارهاشون جدی نباشن. یا حداقل تصمیم گیرنده‌ی نهایی نباشن و یه سری چیز ها رو به جبر زمانه و شرایط تقلیل بدن!

البته نمیگم این کار بی‌دلیله! به هر حال یه شمای کارای محافظه‌کارانه رو می‌فهمم. حداقل یه منطقی پشتش هست. ولی خب وقتی سعی می‌کنی یه کار جدید بکنی یا حس جدیدی خلق کنی و دل رو اصطلاحن داری می‌زنی به دریا انتظار داری که اون هم یه سیگنال جدی‌تری نشون بده!

نه این که به خطوط قرمز و استانداردهای خیلی حداقلی راضی باشه!


حس می‌کنم جرات مواجهه‌ی مستقیم با یه سری چیزها رو تو خودشون نمی‌بینن.


البته خیلی وقت‌ها هم هست که ممکنه نفس یه کاری برات مهم نباشه، صرف این که تو اون روتین و هنجار نگنجی و علیه‌ش طغیان کنی باعث می‌شه که یه کارایی رو بکنی! (یا حتا نکنی!)

شاید برای شکستن اون هنجار یا روتین اتفاقن دلیل خوبی هم نداشته باشی، ولی حس بدی بهت میده! چندشت می‌شه اگه بهش تن بدی!

میخوای بشکنی

می‌خوای بری.

شاید طرحی نو در انداختی

  • چپقی
  • ۰
  • ۰

مگه اصلن بدیهی این نیست که آدم وقتی تصمیم می‌گیره یه کاری بکنه اولش هی شکست بخوره؟!

انتظار این که با اولین تلاش بهترین نتیجه رو بگیری رو از کجا می‌آری برادر من؟

  • چپقی