بعضی وقتا که یه آهنگ قدیمی رو میشنوم و خوشم میاد، حس میکنم آهنگ رو قبلن شنیده بودم! انگار خیلی آشناست.
حالا تقریبن مطمئنم قبلن هم نشنیده بودم ولی یه طوریام انگار قبلن شنیدم.
شاید یه قسمتی از خاطرات تو حافظهم یا تجربیاتی که قبلن داشتم شکل شنیداریشون طرحی شبیه به اون آهنگ داشته!
- It's called deja vu.
+ No, It's just more real!
پینوشت: خیلی وقتها پیش میاد که یه جایی یه آهنگی به گوشم میخوره و خوشم میاد ولی نمیتونم بفهمم چیه اسمش یا خوانندهش کیه، احتمالن همین باعث میشه عطشی برای حفظ اصوات خوشایندم داشته باشم! :)
به نظرم آدما موجودای عجیبین!
سعی میکنن یه چیز رو به روند عادیش بسپرن و تن به کارای روتین بدن ولی خودشون نسبت به کارهاشون جدی نباشن. یا حداقل تصمیم گیرندهی نهایی نباشن و یه سری چیز ها رو به جبر زمانه و شرایط تقلیل بدن!
البته نمیگم این کار بیدلیله! به هر حال یه شمای کارای محافظهکارانه رو میفهمم. حداقل یه منطقی پشتش هست. ولی خب وقتی سعی میکنی یه کار جدید بکنی یا حس جدیدی خلق کنی و دل رو اصطلاحن داری میزنی به دریا انتظار داری که اون هم یه سیگنال جدیتری نشون بده!
نه این که به خطوط قرمز و استانداردهای خیلی حداقلی راضی باشه!
حس میکنم جرات مواجههی مستقیم با یه سری چیزها رو تو خودشون نمیبینن.
البته خیلی وقتها هم هست که ممکنه نفس یه کاری برات مهم نباشه، صرف این که تو اون روتین و هنجار نگنجی و علیهش طغیان کنی باعث میشه که یه کارایی رو بکنی! (یا حتا نکنی!)
شاید برای شکستن اون هنجار یا روتین اتفاقن دلیل خوبی هم نداشته باشی، ولی حس بدی بهت میده! چندشت میشه اگه بهش تن بدی!
میخوای بشکنی
میخوای بری.
شاید طرحی نو در انداختی
مگه اصلن بدیهی این نیست که آدم وقتی تصمیم میگیره یه کاری بکنه اولش هی شکست بخوره؟!
انتظار این که با اولین تلاش بهترین نتیجه رو بگیری رو از کجا میآری برادر من؟