دلنشین که نباشی، ادا اطوارهایت لوس است و بیمزه!
در خوبیهات به چشم تردید نگاه میشه و برای هر صلاحیتی راستی آزمایی نیاز داری!
کاریاش هم نمیتونی بکنی!
اصلن بد نیستیها، فقط به دل ننشستی،
همین.
دلنشین که نباشی، ادا اطوارهایت لوس است و بیمزه!
در خوبیهات به چشم تردید نگاه میشه و برای هر صلاحیتی راستی آزمایی نیاز داری!
کاریاش هم نمیتونی بکنی!
اصلن بد نیستیها، فقط به دل ننشستی،
همین.
چند وقت پیش یکی از اساتید دانشگاه داشت دربارهی ازدواج کردن صحبت میکرد.
من هم از آنجا که خدایی نکرده ممکن هست روزی با این اتفاق مواجه باشم گوشهام رو تیز کردم ببینم چه میگوید!
ابتدا کمی به صفات ذاتی مرد و زن و این که پسرها عمومن تجلی اسماء جلالیهی خداوند هستند و دخترها عمومن تجلی صفات جمالیه، یا مثلن دخترها بیشتر به سمت عاطفه گرایش دارند و پسرها سمت تفکر(!) اشاره کردند.
حالا چطور ازدواج میتونه باعث بشه دو طرف ویژگیهاشون رو تقویت کنن و در کنار هم به یه تعادلی اون وسط برسن یا مشکلاتی از این دست که چرا پسرها امروزه خیلی مرد نیستند یا دخترها انگار سعی میکنند رفتار مردانه داشته باشند و انگار زن بودن را نوعی ضعف میپندارن! (انگار جامعهی براشون دیکته کرده همه باید یه جور باشن تا رشد کنن و اون هم مرد بودنه!)
بعد از اون هم در مورد دید آدمها به زندگی به آینده، هدف از زندگی و ازدواج به طور کلی حرف زدن!
در آخر هم گفتن اگه دارید به کسی فکر میکنید یا در حال صحبت هستین با خودتون و طرفتون رک و رو راست باشید، زودتر تصمیمتون رو بگیرید و اگر به درد هم نمیخورید الکی کشش ندید که چیزهای خوب یا خاطرههای خوب رابطهتون براتون بمونه و به گند کشیده نشه وگرنه توی این کش اومدنه خیلی اذیت میشید و دنیاتون رو تیره و تار میکنید! (سر حد و حدود خاطرات خوب و باقی موندنش و ارتباطش با تعهد رابطهی احتمالی بعدی هم البته بنده یه گیر و گوری دارم که شاید بعدن در موردش نوشتم :) )
یه جایی اون وسطای بحث در مورد این که چطور آدمها موقع ازدواج باید به مرز و حدود همدیگه احترام بذارن و در مورد تعهد به همدیگه اگه خط قرمزی دارن یا سر چیزهایی احساس تملک یا انتظار خاصی دارن، بدونن که این خط قرمزشون در آینده خیلی چیز قابل چشم پوشیای نیست و بعدها ممکنه با بدبینی یا بددلی شرایط رو بدتر و زندگی رو براتون زهر بکنه! پس همین الان هر خط قرمز یا انتظاری دارید خیلی رو راست به هم بگید و نگران این نباشید که رابطهتون فرو بریزه، اگه قراره با گفتن این جور چیزی رابطهتون فرو بریزه بهتره هر چه زودتر فرو بریزه و بیهوده ادامه پیدا نکنه.
نکتهای که نظر من رو خیلی به خودش جلب کرد این بود چطور ممکنه کسی چنین چیزی رو به طرفش نگه؟ حس من بهم میگفت بدیهی باید باشه که باید گفت!
ولی چرا دکتر بهش اشاره کرد؟ شاید چون مثالهایی رو دیده بود که سعی میکنن رابطهی فعلیشون رو به هر قیمتی نگه دارن. شاید بعدن که جذابیتهای اولیهی رابطه براشون عادی شد ممکنه به خودشون بیان و ببینن که این چیزی نبوده که براشون ایدهآل باشه و از رابطهشون چی میخوان؟ شاید دیگه نسبت بهش بیگانه بشن!
میخوام کمی نزدیکتر به این مثالها نگاه کنم. دقیقتر این که به این فکر کنم که چی میشه که آدمها نمیدونن چی میخوان از رابطه!
احتمالن اتفاقی که میوفته اینه که این آدمها به «حقیقی» بودن عشق بین خودشون شک میکنن یا فکر میکنن چیزی بیشتر از این رو انتظار داشتن! این باعث میشه نسبت به آیندهی رابطه مردد بشن.
شاید هم فکر کنن این آدمی که الان باهاش هستن اون آدمی نیست که بتونن باهاش عشق حقیقی رو تجربه کنن! انگار هی دارن طرفشون رو با گزینههای احتمالی دیگه تو آینده مقایسه میکنن! (اولن که مقایسه کردن طرفتون بدترین کاریه که میتونید بکنید! سعی کنید به طرفتون به صورت آری یا نه فکر کنید نه در مقام مقایسه با سایر آدمها!)
یادمه جایی خونده بودم «چیزی رو که نتوان اندازه گرفت، نباید اندازه گرفت»، احساس میکنم آدم باید به درونش نگاه کنه و ببینه اگه به رابطه حس خوبی داره و خاص بودن خودش رو توی رابطه حس میکنه و یه احساس اطمینانی برای محبت بینشون داره (که مثلن محبت طرفش به سایر آدمها از محبت اونا کم نکنه یا خدشهای بهش وارد نکنه) دیگه نباید اندازهی عشقش رو هی بخواد اندازه بگیره و ماکسیمم کنه!
یه سری چیزهای محدودی هست که دست توئه فرزندم! همونا رو چک کن بقیهش رو بده دست خدا! یه آدم یه عالمه (حقیقتن اغراق نمیکنم!) که تو بخوایی همه چیزش رو بفهمی. تازه اگه خودت رو کامل شناخته باشی (که بعید میدونم) اتفاقات بین دونفر خیلی پیچیدهتر از اونیه که تو بخوایی همهش رو الان درک یا بخشیش رو حتا پیشبینی کنی!
اصن «عشق یعنی وسط قصهی تردید شما، کسی از در برسد نور تعارف بکند»، همین.
بقیهاش رو توکل کن! :)
پینوشتها:
۱. این مکالمه در اوایل ماه ذیحجه (سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) ) انجام شد.
۲. چون وسط صبحتها کاغذ و قلم نداشتم و مدت خوبی از بحث کردنمون میگذره، احتمالن جاهایی که از دکتر چیزی ذکر کنم ممکنه تراوشات ذهنی خودم هم در تعریف کردنش دخیل بشه، به خاطر همین خیلی جدا نکردم و همه رو با هم گفتم ;)
۳. اون وسطا جایی از یه آدم عارفطوری نقل کرد که اگه دو نفر خودشون آدمای خوبی باشن، خدا خودش درست میکنه! انگار یه جوری وعدهی خدا اینه که تهش اتفاق خوبی بیوفته! (گفت اینم اعتقادیه و ممکنه خیلی تاثیر بذاره. البته خیلی بهش اصراری نداشت و سریع گذشت ولی به دل من خیلی نشست! :) )